مبانی نظری و پیشینه احساس بی هنجاری و کنش ارتباطی
دسته بندی | علوم اجتماعی |
بازدید ها | 61 |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 87 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 32 |
بصورت فایل ورد
همراه با منابع
نظریهی بی هنجاری یا آنومی
نظریه های آنومی را می توان در دو دسته جای داد. نخست رویکردهایی که جنبه ی روانشناسی اجتماعی دارند و بیشتر بر ابعاد ذهنی و نگرشی تاکید دارند و دوم رویکردهایی که جامعه شناختی اند و عمدتاً به وجوه ساختاری می پردازند. بر پایه این رویکردها مفهوم بی هنجاری به دو صورت مفهوم پردازی می شود یکی در سطح کلان که ناظر به فقدان و یا کمبود وفاق عمومی روی هنجارهای جامعه است که منجر به فرهنگ بی هنجار یا آنومیک می شود و دیگری در سطح فردی که در این وضعیت افراد به لحاظ روان شناختی از نظم هنجاری بیگانه شده اند (موریسون و سولیسیتور:1995).
در شرایط بی هنجار افراد احساس انزوا می کنند و به دیگران نگاهی خصمانه دارند، چرا که گمان می کنند همه تلاش دارند از آنها سوءاستفاده کنند، فرد با احساس بی هنجاری دیگر به معیارهای اخلاقی جامعه پایبندی ندارد و تنها بر پایه ی کسب سود شخصی بیشتر عمل می کند. زمانی که در جامعه میان ابزار دستیابی به اهداف و اهداف تناسبی وجود ندارد (طبق نظر مرتون) و انسان ها برای برآوردن آرزوها و اهدافشان به فرصت های برابر دسترسی ندارند دچار احساس بی هنجاری شده و خشم و ناامیدی بر آن ها مستولی می شود. چنین پدیده ای در افراد، آن ها را خودخواه و خود محور می سازد، دیگر نسبت به منافع همگانی بی تفاوت می شوند و راه خود را از دیگران و از کل جامعه جدا می کنند. با چنین ویژگی هایی افراد با امکاناتی که در اختیار دارند به اعمال نظر خود می پردازند و با هر وسیله ای تلاش می کنند تا سود شخصی خود را تامین کنند. این افراد جدا افتاده از جامعه و بی اعتماد به دیگران و به ساختارهای ارزشی جامعه، افرادی مستبدند که از برقراری ارتباط و تن دادن به اقتضائات تصمیمات گروهی گریزانند. آرنت معتقد است که ویژگی های محصول احساس بی هنجاری از قبیل انزوا و بی اعتمادی، این خوی استبدادی را در افراد تسهیل می کند (آرنت به نقل از حیدری:2012). خودمحوری و تک افتادگی راه را برای برقراری ارتباط و تعامل مسدود می کند و به انزوا و ارتباط گریزی افراد دامن می زند.
دسته بندی نظریه ها بدین صورت است که رویکردهای دسته نخست به روانشناسی اجتماعی آنومی اختصاص دارند و غالباً در سنت رفتاری/شناختی جای دارند و دسته دوم روکردهای ساختاری اند.